شهریار کوچولو با ادب پرسید: -آدمها کجاند؟
گل : روزی روزگاری عبور کاروانی را دیدهبود. این بود که گفت: -آدمها؟ گمان کنم ازشان شش هفت تایی باشد. سالها پیش دیدمشان. منتها خدا میداند کجا میشود پیداشان کرد. باد اینور و آنور میبَرَدشان؛ نه این که ریشه ندارند؟ بیریشگی هم حسابی اسباب دردسرشان شده.
شازده کوچولو (آنتوان دو سنتاگزوپری )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر